گوشه چشمی گذرا به دگردیسی اخلاق پارسا
ایرانی از زمان های کهن به داشتن اخلاق پارسا مشهور بود. شاید نخستین بار هرودوت بوده که ایرانیان را در نوشته های خود به داشتن اخلاق نیکو منتسب کرده و از این رو هر کس که اخلاق خوبی داشت، می گفتند فلانی اخلاقش پارساست. البته با توجه به فلسفه ی اخلاق عملی زردشت و حتا پیش از آن زمانی که مهرپرستی در بین آریاییان رواج داشت، چنین منشی در بین ایرانیان عادی بود. و شکوه چنین اخلاقی در آیین عیاری جلوه گر می شد. عیارانی که هنوز هم نفس گرمشان را در زورخانه های ایران به یادگار گذاشته اند.
آموزه های دینی آن زمان بدون هیچ پیچیدگی نظری و عملی، باورمندان را به رفتاری شایسته و خوب انسانی دعوت می کرد. دستورهای اخلاقی در آن زمان از چنان سادگی برخوردار بود که می توان برگرفته از همان ذات پاک انسانی دانست؛ چیزی شبیه آنچه ژان ژاک روسو برگشت انسان به زندگی طبیعی خود می داند تا در سایه ی آن به اخلاق نیکو برسد. اگر کسی زمینی را آباد کند، کارش خدایی و نیکو بود بدون هیچ بند و تبصره ای. آلودن طبیعت به هر شکلی، کاری اهریمنی و بد بود، و ...
اما همین خلقیات با گذشت زمان دست خوش دگرگونی هایی شد. از زمانی که دکان داران دین در ابتدا، و پس از آن سیاست مداران و حاکمان از ابزارهای اخلاقی برای اهداف شخصی و گروهی خود سو استفاده کردند، این گونه منش و رفتار دگرگونی خود را آغازید. مصالح سیاسی، شخصی، و دکانداری دین به رفتارهای بد و ناپسند جامه ی نیکو پوشاند و برعکس. و این چنین ادامه یافت تا زمانی که زوال فرهنگ ایران و ایرانی تحقق یافت. میراث زخم خورده و آسیب دیده ی فرهنگ ایران و آریاییان، با تازش تازیان دچار ضربه ی سنگینی شد.
میراث فرهنگی چند هزارساله که در جهان سرآمد بود باید در زیر سلطه ی فرهنگی قرار می گرفت که از تاریخ زایش خود بیش از سه دهه را هنوز تجربه نکرده بود. فرهنگی که هنوز بوی توحش انسان های نخستین را در سراسر قلمرو بزرگ آریاییان منتشر می کرد. تمدنی که اگرچه بر زبان شعار رفتارهای خوب وانسانی را سر می داد، اما دردرون کوله باری از توحش دوران سیاه تاریخ بشری را به همراه داشت.
1) در آن زمان که ندای اسلام برای دعوت خواهی بلند شد، بنابر دستور آسان گیر پیامبرش، هر کس بر زبان ایمان خود را جاری کند، خدایی شده است. در واقع با گفتن "نیست خدایی جز خدای یکتا"، از اعماق توحش به دنیای روشن انسانیت پا می گذاشت. شاید خود پیامبر و عاقلان زمان، خود می دانستند که چه فاجعه ای است، اما مصالح زمان چنین ایجاب می کرد. آنچه در فلسفه ی اخلاقی ایرانیان پایه گذار زندگی درست و انسانی شده بود، با گردشی واپسگرایانه به "الاعمال بالنیات" دگرگون شد.
از دریچه ی نگاه عملگرایی، رفتار انسان ها را نه تنها با نیت، بلکه بیش از آن با عملشان می سنجند. چنانچه رفتاری به دست آوردهای نیکر انجامید، ارزش مند است، نه این که نیت خوب کفایت کند. اما اکنون نیت خوب برای خوب بودن کافی بود، اگرچه در عمل ویرانگری و توحش به بار آورد.
2) ادیان و مذاهب هرچه جدیدترند، پیچیدگی و بند و بست های بیشتری را با خود دارند. هر بندی برای جایی خاص کاربرد دارد. و از آنجایی که برای این حوزه نیز کارشناس و متولی ساخته و پرداخته شد، بنابراین شایسته ی برداشت درست و نادرست از یک بندوبست برعهده ی وی نهاده می شد. حال این او بود که در ظاهر بنابه مصالح زمان و در باطن بنابه مصالح شخصی و گروهی باید تفسیر و تعبیر خود را به دیگران القا می کرد.
3) اگرچه کوروش کبیر نمونه ای کاملن استثنایی است در تاریخ کشور گشایی جهان، اما باید همه ی کشورگشایی های تاریخ را بر اساس تجاوز وحشیانه برای غارت اموال و تحقیر قوم مغلوب، و گاهی نسل کشی، تعبیر و تفسیر کرد. گاهی با شعار منجی گری است و گاهی غیر از آن. در چنین شرایطی که یک قومی دچار شکست فاجعه باری می شود، تمامی حیثیت و روان خود را فروریخته می بیند. چنین حال و روزی در رفتارهای شخصی و جمعی اثر خود را برجای گذاشته و گاهی در صورت تداوم سلطه ی قوم غالب، خشم و کینه ی خود را انباشته کرده تا در زمان مقتضی به بار نشاند. در اینجا هر چه قوم غالب سبوع تر باشد، ابزارهای مورد استفاده برای انتقام گسترده خواهد شد. تا آنجا هدف (نابودی شر) وسیله (تباهیدن اخلاق انسانی) را توجیه می کند.
4) اانسان ها ظرفیت های یکسانی ندارند. نمی توان همه کس را در هر شرایطی به لحاظ اخلاق و دوام اخلاقی ارزیابی کرد. زمانی که افراد در شرایط سختی قرار می گیرند، خود را به محک می گذارند. در تنگناها اجتماعی و معیشتی، هر کسی به میزانی از خود استقامت نشان می دهد. برخی زود خود را واداده و برای رهایی از مشقات با خیانتی در حق هم کیشان و هم میهنان خود، به پابوس دژخیم می روند. در اینجاست که اتحاد دوست با دوست از هم می گسلد، و نگاه بدبینانه، همراه کینه و نفرت در سینه ها جای می گیرد. چنین وضعیتی زمانی به اوج خود می رسد که خائن، با داشتن هر مکنت، و تنها برای حرص و آز خود، دست به خیانت جنایتکارانه می زند.
5) برخی از فلاسفه و عرفا، وحدت وجود را اصل و حقیقت دانسته و بنای آفرینش را بر عشق معرفی کرده اند، به خصوص اصحاب جمال. اما تجربه تاریخ انسانی درسی دیگر به ما می دهد. به نظر می آید چنین برداشتی از آفرینش شایسته و بایسته ی همه ی هستی، به غیراز انسان باشد. و در مورد انسان باید، اصل نفی هگل را پیش نهاد. چرا که تا آنجا که تاریخ بشری به یاد دارد، به جز موارد استثنا، انسان ها همواره در پی نابودی یکدیگر بوده اند. گاهی در قالب دین الهی و غیرالهی، و گاهی بدون دست آویز دینی. شرایط جغرافیایی این مرزو بوم به گونه ای بوده که محل تاخت و تاز هر قوم وحشی و نیمه وحشی قرار می گرفته است. از غربی ترین اقلیم تا شرقی ترین آن. و هر قوم مهاجمی پس از غارت و نابودی هر آنچه در توان داشت، با اندکی اقامت بذری از بداندیشی و نفرت در این سرزمین می کاشت.
ترکان غزنوی و سلجوقی، تیموریان و گورکانیان و مغول و ... نمونه های آشکاری از اقوامی اند که پس از تسلط بر این آب و خاک، آنچنان نیرنگ و خیانت و زیرآب زنی را در جامعه نهادینه کرده اند که هنوز هم باقی است.
در تاریخ معاصر، از زمان انقلاب مشروطه تاکنون نیز، بیش از پیش بر مصیبت های این آب و خاک افزوده شد. امروزه از اخلاق پارسا چیزی جز نام نمانده است. رفتار و خلقیات به هر قوم و قبیله ای شباهت یافته الا پارس های ایران زمین. چنین دست آورد فرهنگی که در طول تاریخ به ملت ما به ارث رسیده، مردم را از رسیدن به نتایجی چون همبستگی، تحقق آزادی، نظامی اجتماعی بر پایه ی اخلاق و هنجارهای درست، توجه به مصالح جمعی و ملی، و تلاش برای رسیدن به یک نظر جمعی بازمی دارد. هم دلی و هم جوشی ای که نتیجه ی آن کشوری دمکرات، با آزادی های سیاسی و اجتماعی و بر مبنای مصالح ملی باشد، برای این ملت کیمیایی است که اگرچه ریشه دار است، اما اکنون خواسته و ناخواسته خود، آن را تباه می کند.