هیچ چیز مطلقی وجود ندارد. هر اندیشه ای قابل نقد است، به خصوص با گذشت زمان. با این مقدمه :
از مشکلات اصلی ما ایرانی ها نداشتن ظرفیت تحمل دیگران است. تخریب دیگران به هر قیمت. ارزیابی اشخاص به طور مطلق. بررسی دیدگاه های افراد خارج از زمان و مکان. برچسب زنی های گوناگون به واسطه ی دیدگاه های شخصی خود.
عمدتا چنین مشکلاتی را می توان به ویژه از زمان مشروطه تا به حال در طیف های گوناگون فکری یافت.
به نظر من پرداختن به چنین مشکلاتی از پایه های اساسی دمکراسی است. بسیاری اشخاص صاحب نظر از شریعتی گفته و نوشته اند. او را نقد کرده اند. برخی مغرضانه و برخی هم بی غرض. شریعتی در زمان خودش نیز هم از سوی جامعه ی روشن فکر و هم از سوی طبقه روحانیت سنتی متهم و مغبوض بود. این که اتهامات وی بجا یا بیجا بوده است، خود جای بحث فراوان دارد. اما آنچه فعلا اهمیت دارد این که کسانی که همه را به جرم دخالت و نقش داشتن در انقلاب 57 چوب می زنند، بهتر است کمی به فضای آن زمان برگردند.
اگر مکتبی فکر کردن جرم است که اکثریت ملت ایران متهم اند. اگر انقلابی فکر کردن جرم است، همه ی کسانی که در انقلاب نقش داشته اند مجرم اند. مسلم است که اگر شریعتی زنده بود هنوز فکر می کرد و حرف می زد. چه بسیاری از ایده های گذشته خود را رد و یا اصلاح می کرد. کما این که بارها در گفته ها و نوشته های خود پویایی در افکار و اندیشه ها را لازمه یک روش فکری درست می داند.
هر شخصیت مطرح د رطول تاریخ در دوره های گوناگون زندگی خود به گونه ی خاصی اندیشیده و عمل کرده است؛ آن طور که شرایط زمان و مکان ایجاب می کرده است. نمونه های فراوانی می توان آورد.
اما اکنون پس از نزدیک به چهار دهه از مرگ شریعتی اتهام و افترا جای خود را به توهین و ناسزا داده است. بسیار جای تاسف است که نه تنها مرده پرستی بلکه مرده کشی هنوز عنصر مهمی در فرهنگ ماست.