۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

از جهنم اوین تا دشت بهشت

معمولن با شنیدن اوین شاید اولین و تنها چیزی که به ذهن هر ایرانی تداعی می شود, ممکنم است همان زندان معروف اوین باشد. جایی که همواره پذیرای بهترین فرزندان این آب و خاک بوده است. همه ی کسانی که به هر علت گذری به آنجا داشته اند می دانند که منطقه ی اوین از جاهای خوش آب و هوای تهران است. کسانی که در آن اطراف زندگی می کنند معمولن از وضعیت مالی خوبی برخوردارند. با فاصله ی کمی آن سوی دیوارهای زندان به دشت بهشت وارد می شوید. پایین تر آن منازل مسکونی آتی ساز و غیره. شاید کسانی که در آنجا زندگی می کنند هیچگاه یادی از جوانانی که در زندان اوین به سر می برند نکرده اند. به فاصله ی تنها کمتر از دویست متر از دشت بهشت می توانی به جهنم اوین بروی و شاهد ستمی باشی که حاکمیت بر فرزندان خوب مملکت روا می دارد.
خانواده هایی که در دهه ی 60 پشت در زندان به انتظار دیدار عزیزان خود بدترین توهین ها و تحقیرهای مزدوران رژیم را تحمل می کردند, بهتر از هر کسی می فهمند که بی دردی و بی خیالی یک هم نوع در زمانی که زیر بار ستم هستی چقدر رنج آور است. این در حالی است که افراد دربند کسانی اند که به جرم احقاق حق آحاد ملت اسیرند. و این دردی مضاعف را می آفریند . ! به یاد می آورم در آن روزگاری که خفقان و سرکوب نفس هر شهروندی را بریده بود و تنها خفاشان و کفتاران عرصه ی جولان داشتند, جوانان غیورمان به جرم مخالفت با اندیشه ی کثیف استبداد آخوندی زیر شکنجه های گوناگون بدترین رنجها را می کشیدند. دیدار با این عزیزان برای بستگانشان دشواری های زیادی داشت. بسیاری باید از صبح خیلی زود در اطراف زندان با تحمل گرمای تابستان و سرمای زمستان منتظر می ماندند تا مسئولین زندان اجازه ی ورود و دیدار دهند. در این بین گاه پیش می آمد که خانواده ها باید در پناه دیوار منزلی منتظر بمانند, که گاه با توهین و تحقیر صاحب همان منزل روبه رو می شدند. گاهی نیز اطراف ملکشان را آب می پاشیدند تا کسی نتواند در آنجا پناه گیرد
نگاهی به روال عادی زندگی و کسب و کار همان منطقه هنوز هم زخم بی خیالی برخی از شهروندان را نسبت به اتفاقاتی که در اطرافشان می گذرد, تازه نگه می دارد. درست به یاد می آورم زمانی که یکی از همین دلسوزان مردم و میهن زیر تیغ جلاد اعدام شده بود و بستگانش بیرون زندان شیون و زاری می کردند و منتظر بودند که شاید دست کم بتوانند جنازه ی عزیز خود را ببینند, ذره ای آثار تاسف و تاثر را در چهره کسی آن اطراف نمی دیدم؛ گویی سرزمینی دیگر است. و جالب این که این داستان به قضایای پس از انتخابات اخیر مربوط است
شاید این, همان دیگی است که در مثل برای ما نمی جوشد! با گشتی در طبیعت و نگاهی دقیق تر به زباله های ریخته شده ی این سو و آن سو همین فرهنگ و نگرش را به گونه ای دیگر می بینیم. انگار افرادی که در یک جامعه زندگی می کنند منافع فردی و اجتماعی خود را کاملن جدای از منافع دیگران می بینند. و انگار که مرگ تنها برای دیگران است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر