۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

رفتار کوروش کبیر با دشمن و رفتار داود نبی با دوست

از کوروش کبیر سخن ها بسیار گفته شده است. بیش تر نوشته های ستایش گرانه از کوروش نه از باب کشورگشایی بلکه از باب انسان دوستی و رفتار بزرگوارانه است. بی شک همه ی کسانی که بر خوبی های کوروش مهر تایید زده اند, بیش ترین توجه خود را به سوی رعایت اصول اخلاقی جهان شمول از سوی آن پادشاه بزرگ دوخته اند.
با توجه اسناد و مدارکی که بیش تر آن ها هم نوشته های تاریخ نویسان غربی و به خصوص یونانی است, در بزرگی و کرامت انسانی این پادشاه زوایای قابل تامل فراوانی می توان یافت. در این جا می خواهم تنها به یک نکته ی آن اشاره کنم.
بر اساس نوشته های استاد پیرنیا (ایران باستان, سلطنت کوروش, ص. 289) که او نیز از مدارک دست اول و دوم مربوط بیان کرده است, جنگی بین آسوریان و لشگریان کوروش کبیر درمی گیرد که با پیروزی کوروش و یارانش پایان می پذیرد. طی تقسیم غنایم توسط مادی ها چادر باشکوهی با تمام لوازم زندگی و یک زن شوشی (زیباترین زن آسیا) به نام پانته آ که زن آبراداتیس سفیر پادشاه آشور بود, برای کوروش کنار گذاشته بودند. شوهر این زن پیش تر از سوی پادشاه آشور برای بستن پیمانی نزد پادشاه باختر رفته بود. "کوروش چون دید شوهر این زن غایب است, زن را به آراسپ مادی که از زمان کودکی دوست وی بود سپرد تا شوهرش برگردد. زیرا تردید نداشت که او از کوروش درخواست خواهد کرد زن او را رد کند. آراسپ قبول کرد که زن را حفظ کند, ولی به کوروش گفت لازم است او را ببینی تا بدانی وجاهت این زن به چه اندازه ای حیرت انگیز است. کوروش گفت: من نمی خواهم این زن را ببینم, زیرا می ترسم فریفته ی زیبایی او شده و زن را به شوهرش پس ندهم...".
پس از مدتی شوهر برمی گردد و کوروش زنش را به وی می سپارد. از آن پس آبراداتیس یکی از جنگجویان وفادار کوروش می شود. وی همچنان در رکاب کوروش می ماند تا این که در جنگ با کرزوس کشته می شود. کوروش نیز برای وی و همسرش که از فراق شوهر دست به خودکشی می زند, مقبره ای می سازد که نام هر دو آنان به زبان سریانی روی آن نوشته شده و مراسم باشکوهی برای آنان برگزار می کند.

این نمونه ای از رفتار کوروش کبیر, پادشاه هخامنشی است. اما اینک به یکی از رفتارهای داود, پیغمبر بنی اسراییل که برای مدتی پادشاهی سرزمینش را عهده دار بود, می پردازیم:
بتشبع همسر زیبای اوریای حیتی است که هم اکنون مشغول جنگ با عمونی ها در محاصره ی شهر ریه است. روزی داود این زن را هنگامی که روی بام منزل خود, در حال حمام کردن است می بیند. دلش هوس وی را می کند. جویا شده و می فهمد که وی زن یکی از سردارانش است. بی توجه به این موضوع دستور می دهد زن را نزد وی بیاورند. پس از آن که با او همبستر شده و (احتمالن باردارش می کند), پیکی را در پی شوهرش می فرستد. پس از آن که شوهر به کاخ داود می آید و شرح حال جنگ را می دهد, داود او را به منزل روانه می کند تا "استراحت" کند! فردا و حتا تا چند روز پس از آن اوریا به منزل نرفته و دم در کاخ شب ها را صبح می کند. زمانی که داود از او چرایی رفتارش را می پرسد, کتاب مقدس عهد عتیق در بخش داود و بتشبع, دوم سموئیل, 11 در پی می نویسد: "اوریا گفت: صندوق عهد خداوند و سپاه اسرائیل و یهودا و فرمانده ی من یوآب و افسرانش در صحرا اردو زده اند؛ آیا رواست که من به خانه بروم و بازنم به عیش و نوش بپردازم و با او بخوابم؟ به جان شما قسم که این کار را نخواهم کرد"
همچنین در این رابطه تاریخ یعقوبی (ج. 1 ص. 60 چاپ 1382) می نویسد: "روزی داود روی بام خانه اش ایستاده بود که نگاهش به برسبا, دختر الیات زن اوریا پسر حنان شطی افتاد. داود از او استفسار کرد و به او گفتند این زن اوریا پسر حنان است. پس در دل داود جای گرفت. آنگاه داود پی اوریان پسر حنان فرستاد و او را نزد خود آورد, سپس به خواهرزاده ی خود یوآب نوشت که اوریا را در مقدمه ی لشگر به جنگ وادارد. یوآب او را پیش داشت و جنگ کرد تا کشته شود. داود نزد زنش فرستاد و او را زن خود ساخت و باردارش کرد". و البته می توان حدس زد که بر آن بوده تا ارتباط جنسی و باردار کردنش پنهان بماند.
همه می دانیم که داود و ... از پیامبران بزرگ الهی بوده و طبق گفته های اسلام از هر خطایی بری است. همچنین نزد یهودیان اگر نه تقدسی چون مسلمانان, دست کم جایگاه بسیار ویژه و عالی دارد. اما کوروش کبیر را کسی پیامبر خطاب نکرده و او را به عالم لاهوت نسبت نمی دهند. اما در یک شرایط قابل مقایسه تفاوت رفتار بین اینان را به خوبی می توان دید.

۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

از جهنم اوین تا دشت بهشت

معمولن با شنیدن اوین شاید اولین و تنها چیزی که به ذهن هر ایرانی تداعی می شود, ممکنم است همان زندان معروف اوین باشد. جایی که همواره پذیرای بهترین فرزندان این آب و خاک بوده است. همه ی کسانی که به هر علت گذری به آنجا داشته اند می دانند که منطقه ی اوین از جاهای خوش آب و هوای تهران است. کسانی که در آن اطراف زندگی می کنند معمولن از وضعیت مالی خوبی برخوردارند. با فاصله ی کمی آن سوی دیوارهای زندان به دشت بهشت وارد می شوید. پایین تر آن منازل مسکونی آتی ساز و غیره. شاید کسانی که در آنجا زندگی می کنند هیچگاه یادی از جوانانی که در زندان اوین به سر می برند نکرده اند. به فاصله ی تنها کمتر از دویست متر از دشت بهشت می توانی به جهنم اوین بروی و شاهد ستمی باشی که حاکمیت بر فرزندان خوب مملکت روا می دارد.
خانواده هایی که در دهه ی 60 پشت در زندان به انتظار دیدار عزیزان خود بدترین توهین ها و تحقیرهای مزدوران رژیم را تحمل می کردند, بهتر از هر کسی می فهمند که بی دردی و بی خیالی یک هم نوع در زمانی که زیر بار ستم هستی چقدر رنج آور است. این در حالی است که افراد دربند کسانی اند که به جرم احقاق حق آحاد ملت اسیرند. و این دردی مضاعف را می آفریند . ! به یاد می آورم در آن روزگاری که خفقان و سرکوب نفس هر شهروندی را بریده بود و تنها خفاشان و کفتاران عرصه ی جولان داشتند, جوانان غیورمان به جرم مخالفت با اندیشه ی کثیف استبداد آخوندی زیر شکنجه های گوناگون بدترین رنجها را می کشیدند. دیدار با این عزیزان برای بستگانشان دشواری های زیادی داشت. بسیاری باید از صبح خیلی زود در اطراف زندان با تحمل گرمای تابستان و سرمای زمستان منتظر می ماندند تا مسئولین زندان اجازه ی ورود و دیدار دهند. در این بین گاه پیش می آمد که خانواده ها باید در پناه دیوار منزلی منتظر بمانند, که گاه با توهین و تحقیر صاحب همان منزل روبه رو می شدند. گاهی نیز اطراف ملکشان را آب می پاشیدند تا کسی نتواند در آنجا پناه گیرد
نگاهی به روال عادی زندگی و کسب و کار همان منطقه هنوز هم زخم بی خیالی برخی از شهروندان را نسبت به اتفاقاتی که در اطرافشان می گذرد, تازه نگه می دارد. درست به یاد می آورم زمانی که یکی از همین دلسوزان مردم و میهن زیر تیغ جلاد اعدام شده بود و بستگانش بیرون زندان شیون و زاری می کردند و منتظر بودند که شاید دست کم بتوانند جنازه ی عزیز خود را ببینند, ذره ای آثار تاسف و تاثر را در چهره کسی آن اطراف نمی دیدم؛ گویی سرزمینی دیگر است. و جالب این که این داستان به قضایای پس از انتخابات اخیر مربوط است
شاید این, همان دیگی است که در مثل برای ما نمی جوشد! با گشتی در طبیعت و نگاهی دقیق تر به زباله های ریخته شده ی این سو و آن سو همین فرهنگ و نگرش را به گونه ای دیگر می بینیم. انگار افرادی که در یک جامعه زندگی می کنند منافع فردی و اجتماعی خود را کاملن جدای از منافع دیگران می بینند. و انگار که مرگ تنها برای دیگران است

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

فساد برلوسکونی


تصویر کوتاهی از رفتار زشت و زننده ی برلوسکونی را در در این کلیپ می بینید. باور کردنی نیست که شخصیت برتر سیاسی یک کشور چنین رفتاری داشته باشد. تازه این در جلوی دیدگان مردم و دوربین است در موقعیت های غیر از این چگونه است خدا می داند.


۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

مسجد سلیمان و حال و روز آن

منبع: روشنگری
بيش از يک قرن از حفاری چاه شماره يک نفت در مسجد سليمان ميگذرد و بيش از سی سال از انقلاب بهمن. علی خامنه ای در يک سخنرانی خطاب به دانشجويان طرفدار خود گفت:انقلاب ايران «در طول چند صد سال اخير»يک «استثناء است» که توانسته «بدون انحراف» و «با قدرت و انسجام و با نشاط روز افزون، اهداف و اصول اوليه خود را پيگيری کند.»

نتيجه اين است: ايجاد يک حکومت فرعونی با قدرت مطلقه و همراه با آن در اختيار گرفتن درآمد نفت
حال و روز مردم مسجد سليمان که در عکس های زير بازتاب داده شده، حاصل چنين حکومتی برای اکثريت مردم کشور را به نمايش ميگذارد.


عکس ها را در لينک زير ببينيد:
 http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1824546&Lang=P    

افزون بر مطالب بالا نکته ی قابل توجه دیگر این که همه می دانیم چاه های نفت مسجد سلیمان اولین منابع نفتی کشور بود که کشف شد و طبیعتن سرمایه ی بسیار کلانی تا به حال از آن استخراج شده است. از این منابع بسیار غنی و باارزش چه مقدار نصیب مردم آن منطقه می شود چیزی است که همواره محل سوال بوده است. در زیر عکس هایی از جاده ی لالی به مسجد سلیمان می بینید. جایی که خود پیشینه ی تولید نفتش از صد سال بیبشتر است جاده ای دارد که چندان تفاوتی با جاده های خاکی ندارد. عکس های زیر نمونه ای دیگر از کارکرد ج.ا. را نشان می دهد:

عکس های زیر مربوط به فروردین 1390 است







۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

اتحاد رمز پیروزی

چرا دیگر از درگیری های آقایان پس از انتخابات خبری نیست ؟! چرا اعتراضات پیاپی کم کم به آشتی اتحاد و تبدیل می شود. آیا می توان در صداقت مبارزه ی این افراد اعتماد کرد.  آیا می توان در چنین شرایطی امید به پیروزی جنبش از هر نوعش باشیم؟ شک ندارم که نه این جنبش و نه هیچ حرکت مبارزاتی دیگر بدون پرورش ظرفیت دگراندیشی و مبارزاتی خود به سرانجام درستی نمی رسد. متاسفانه بسیارند کسانی که پیرو اشخاصی اند که ترس از رو شدن کرده های گذشته ی خود دارند و حاضر به مبارزه ی جدی نیستند.
از زمان انقلاب تا به حال هیچ شخص یا گروهی سر به مخالفت برنداشته الا این که یا از دل حاکمیت بیرون آمده و به دنبال سهم خود بوده و یا به راحتی سرکوب شده است. اگر اندک افرادی را در نظر بگیریم که غیر از این بوده اند, طبیعی است که هیچ خطری برای رژیم نداشته و آنان نیز به راحتی گرفتار و سرکوب شده اند؛ چرا که برای مقابله با این استبداد اتحاد و اعتراض جدی و در سطح گسترده لازم است. چنین اپوزیسیونی در داخل تا به حال شکل نگرفته و با این روند هم نخواهد بود. تنها گزینه ای که تا به حال مخالفت جدی و همه جانبه ی خود را با استبداد آخوندی اعلان کرده و به هیچ رو از در مماشات و مصالحه درنیامده است مجاهدین بوده اند. کسانی که از همان ابتدا ماهیت این جنایتکاران را شناخته و اعلان کرده بودند و از همان ابتدا در برابر آنان ایستادگی کرده اند. خود رژیم هم بر این امر واقف است که گزینه ای نیرومند تر از مجاهدین نمی تواند بنیان حاکمیت آخوندی را براندازد. اگر این گونه نبود این همه تلاش و هزینه در راه تخریب, سرکوب و قتل عام آنان خرج نمی کرد. رژیم به خوبی می داند که مجاهدین تنها تشکیلاتی است که ظرفیت مرکزیت اتحاد براندازان را داشته و با تمام وجود ماهیت جنایت پیشگی استبداد آخوندی را به چالش کشیده و می کشد. به همین دلیل است که از هیچگونه تلاشی خودداری نمی کند تا آنان را به جوخه ی اعدام بکشاند.
اگرچه همه ی نیروهای مبارز با هر نام و عنوانی در رژیم گذشته تلاش آزادی خواهانه داشته اند, اما هیچ کس نمی تواند سابقه ی مبارزاتی مجاهدین را به عنوان یکی از مهم ترین و شاید مهم ترین پایه مبارزاتی نادیده بگیرد. متاسفانه پس از انقلاب و کودتای آخوندی حاکمیت استبداد به قلع و قمع نیروهای انقلابی پرداخت و باز مهم ترین قربانی مجاهدین بودند. افرادی که آن زمان را به خاطر دارند و یا لااقل تاریخ آن دوران را مطالعه کرده اند اگر کمی انصاف داشته باشند به این امر اعتراف خواهند کرد که نیروهای سرکوبگر آخوندی از همان اوایل با توطئه و خرابکاری های گوناگون و حتا کارهای تروریستی سعی در بدنام کردن مجاهدین و دیگر نیروهای مخالف داشتنند. پاسداران و اراذل ماموری بودند که در ستادها و دفاتر مجاهدین مواد مخدر, مشروبات الکلی و غیره جاسازی می کردند تا به این بهانه ها همگی را به بدترین شکل به مجازات بکشانند. و البته همه می دانند که در آن اوضاعی که مملکت هیچ حساب و کتابی نداشت با یک انگ ضد انقلاب و مفسد فی الارض چه جنایاتی که مرتکب می شدند. حمله به تجمع نیروهای مخالف استبداد آخوندی چیزی نیست که پنهان باشد. اعدام های وحشیانه رفتاری نیست که در تاریخ گم شود.
در این سی سال هیچ اعتراضی جدی و پایدار نبوده و برای حاکمیت اهمیتی که باید نداشته است. جریان موج سبز نیز از آنجایی که بخش بزرگی از نیروی محرکه ی آن در دست جداشدگان از حاکمیت است نمی تواند به تنهایی چاره ساز و کاملن مردمی باشد. اگر این طور نبود در بهترین شرایطی که حکومت سوریه رو به اضمحلال است, حکومت سرگرم سرکوب در کردستان است, بحران مناطق مختلف خاورمیانه را دارد و از وجهه ی بسیار بدی که روبه بدتر شدن هم هست, برخوردار است باید حرکتی از سوی نیروهای معترض صورت می گرفت. اما می بینیم که شهر در امن و امان به سر می برد و همه در پی آشتی و مصالحه ی پیش از انتخاباتند. با این که فریب های حاکمیت بارها تکرار شده و با کمی توجه می توان آن را دریافت اما متاسفانه این فریب و نیرنگ همچنان افکار عامه را دچار کژروی چندباره می کند. همه با هم اتحادی چندباره را برنامه ریزی می کنند تا باز دشمن اصلی و مهم استبداد ج.ا. که همان مجاهدین است را به سرکوب خونین بکشند.
با تاکید بر درستی شناخت و روش مبارزاتی مجاهدین علیه استبداد بر این باورم که اگر اتحادی با ایشان صورت نگیرد هیچ حرکت اعتراضی علیه استبداد آخوندی پیروز نخواهد شد. اگر به اهمیت آنان باور داریم و خود را مبارزی واقعی و دمکرات می دانیم پس برای اثبات ادعا و رسیدن به هدف باید ظرفیت پذیرش همه نیروهای برانداز و مخالف را داشته باشیم. دوم این که اگر آنان را باور نداریم و ادعای مبارزه و آزادی خواهی داریم باز برای اثبات ادعای دمکرات بودن خود باید ظرفیت پذیرش نیروهای مخالف حاکمیت را داشته باشیم. چرا که دمکراسی شرط اولش پذیرش همه ی عقاید است حتا اگر عقاید بسیجیان فریب خورده ی رژیم باشد. البته مخاطب بنده کسانی اند که جیره خوار حاکمیت نیستند که ایشان نیازی به گفتگو ندارند و به خوبی از ادبیات سخیفانه و فحاشی هایشان کاملن شناخته شده اند.

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

آیا بالاترین را حکومتی ها می گردانند؟

پیش از این بالاترین را فضایی عمومی می دیدم که هر کس با هر دیدگاهی (با توجه به قوانین) می تواند نظر خود را بیان کند. اما به نظر می رسد که در اینجا هم باید هم رنگ جماعت بود و از جریان حاکم پیروی کرد.
دیروز لینکی ارسال کردم که چکیده ی محتوای آن اتحاد نیروهای مخالف و برانداز علیه استبداد بود. این پست که محور موضوعش مجاهدین و برنامه ی خروج یا عدم خروج نامش از فهرست گروه های تروریست بود, در عرض فقط چند دقیقه از بالاترین حذف شد. با توجه به این که محتوای لینک خلاف قوانین بالاترین نبوده است, نمی تواند از دو حال خارج باشد. یا مدیریت سایت را نمایندگان ج.ا. به عهده دارند و یا برخلاف تصور گذشته ام بالاترین نیز فضایی جناحی است و در اینجا هر حرفی را نمی توان گفت.
لطفن اگر کسی این لینک را خلاف قوانین ارزیابی می کند بگوید تا رویه ام را تغییر دهم, در غیر این صورت بدانیم که در فضایی چون کیهان و رسانه ی میلی به تضارب آرا مشغولیم.

اتحاد مخالفان علیه مجاهدین یعنی انحراف جنبش آزادی خواهی

دشمنان دیروز برای کشتار مجاهدین ائتلاف می کنند. آن همه درگیری های پس از انتخابات کجا رفت؟! اعتراضات پیاپی کم کم به آشتی اتحاد تبدیل می شود. آیا می توان در صداقت مبارزه ی این افراد اعتماد کرد. آیا رواست عده ای جان خود را کف دست بگذارند و به امید اصلاحات و آزادی زیر علم کسانی سینه بزنند که نه تنها مبارزان دیگر را تحمل نمی کنند بلکه علیه آنان دست دوستی و اتحاد با دشمنانشان دراز می کنند.  آیا می توان در چنین شرایطی امید به پیروزی جنبش از هر نوعش باشیم؟ شک ندارم که نه این جنبش و نه هیچ حرکت مبارزاتی دیگر بدون پرورش ظرفیت دگراندیشی و مبارزاتی خود به سرانجام درستی نمی رسد. متاسفانه بسیارند کسانی که پیرو اشخاصی اند که ترس از رو شدن کرده های گذشته ی خود دارند و حاضر به مبارزه ی جدی نیستند.
از زمان انقلاب تا به حال هیچ شخص یا گروهی سر به مخالفت برنداشته الا این که یا از دل حاکمیت بیرون آمده و به دنبال سهم خود بوده و یا به راحتی سرکوب شده است. اگر اندک افرادی را در نظر بگیریم که غیر از این بوده اند, طبیعی است که هیچ خطری برای رژیم نداشته و آنان نیز به راحتی گرفتار و سرکوب شده اند؛ چرا که برای مقابله با این استبداد اتحاد و اعتراض جدی و در سطح گسترده لازم است. چنین اپوزیسیونی در داخل تا به حال شکل نگرفته و با این روند هم نخواهد بود. تنها گزینه ای که تا به حال مخالفت جدی و همه جانبه ی خود را با استبداد آخوندی اعلان کرده و به هیچ رو از در مماشات و مصالحه درنیامده است مجاهدین بوده اند. کسانی که از همان ابتدا ماهیت این جنایتکاران را شناخته و اعلان کرده بودند و از همان ابتدا در برابر آنان ایستادگی کرده اند. خود رژیم هم بر این امر واقف است که گزینه ای نیرومند تر از مجاهدین نمی تواند بنیان حاکمیت آخوندی را براندازد. اگر این گونه نبود این همه تلاش و هزینه در راه تخریب, سرکوب و قتل عام آنان خرج نمی کرد. رژیم به خوبی می داند که مجاهدین تنها تشکیلاتی است که ظرفیت مرکزیت اتحاد براندازان را داشته و با تمام وجود ماهیت جنایت پیشگی استبداد آخوندی را به چالش کشیده و می کشد. به همین دلیل است که از هیچگونه تلاشی خودداری نمی کند تا آنان را به جوخه ی اعدام بکشاند.
اگرچه همه ی نیروهای مبارز با هر نام و عنوانی در رژیم گذشته تلاش آزادی خواهانه داشته اند, اما هیچ کس نمی تواند سابقه ی مبارزاتی مجاهدین را به عنوان یکی از مهم ترین و شاید مهم ترین پایه مبارزاتی نادیده بگیرد. متاسفانه پس از انقلاب و کودتای آخوندی حاکمیت استبداد به قلع و قمع نیروهای انقلابی پرداخت و باز مهم ترین قربانی مجاهدین بودند. افرادی که آن زمان را به خاطر دارند و یا لااقل تاریخ آن دوران را مطالعه کرده اند اگر کمی انصاف داشته باشند به این امر اعتراف خواهند کرد که نیروهای سرکوبگر آخوندی از همان اوایل با توطئه و خرابکاری های گوناگون و حتا کارهای تروریستی سعی در بدنام کردن مجاهدین و دیگر نیروهای مخالف داشتنند. پاسداران و اراذل ماموری بودند که در ستادها و دفاتر مجاهدین مواد مخدر, مشروبات الکلی و غیره جاسازی می کردند تا به این بهانه ها همگی را به بدترین شکل به مجازات بکشانند. و البته همه می دانند که در آن اوضاعی که مملکت هیچ حساب و کتابی نداشت با یک انگ ضد انقلاب و مفسد فی الارض چه جنایاتی که مرتکب می شدند. حمله به تجمع نیروهای مخالف استبداد آخوندی چیزی نیست که پنهان باشد. اعدام های وحشیانه رفتاری نیست که در تاریخ گم شود.
در این سی سال هیچ اعتراضی جدی و پایدار نبوده و برای حاکمیت اهمیتی که باید نداشته است. جریان موج سبز نیز از آنجایی که بخش بزرگی از نیروی محرکه ی آن در دست جداشدگان از حاکمیت است نمی تواند به تنهایی چاره ساز و کاملن مردمی باشد. اگر این طور نبود در بهترین شرایطی که حکومت سوریه رو به اضمحلال است, حکومت سرگرم سرکوب در کردستان است, بحران مناطق مختلف خاورمیانه را دارد و از وجهه ی بسیار بدی که روبه بدتر شدن هم هست, برخوردار است باید حرکتی از سوی نیروهای معترض صورت می گرفت. اما می بینیم که شهر در امن و امان به سر می برد و همه در پی آشتی و مصالحه ی پیش از انتخاباتند. با این که فریب های حاکمیت بارها تکرار شده و با کمی توجه می توان آن را دریافت اما متاسفانه این فریب و نیرنگ همچنان افکار عامه را دچار کژروی چندباره می کند. همه با هم اتحادی چندباره را برنامه ریزی می کنند تا باز دشمن اصلی و مهم استبداد ج.ا. که همان مجاهدین است را به سرکوب خونین بکشند.
با تاکید بر درستی شناخت و روش مبارزاتی مجاهدین علیه استبداد بر این باورم که اگر اتحادی با ایشان صورت نگیرد هیچ حرکت اعتراضی علیه استبداد آخوندی پیروز نخواهد شد. اگر به اهمیت آنان باور داریم و خود را مبارزی واقعی و دمکرات می دانیم پس برای اثبات ادعا و رسیدن به هدف باید ظرفیت پذیرش همه نیروهای برانداز و مخالف را داشته باشیم. دوم این که اگر آنان را باور نداریم و ادعای مبارزه و آزادی خواهی داریم باز برای اثبات ادعای دمکرات بودن خود باید ظرفیت پذیرش نیروهای مخالف حاکمیت را داشته باشیم. چرا که دمکراسی شرط اولش پذیرش همه ی عقاید است حتا اگر عقاید بسیجیان فریب خورده ی رژیم باشد. البته مخاطب بنده کسانی اند که جیره خوار حاکمیت نیستند که ایشان نیازی به گفتگو ندارند و به خوبی از ادبیات سخیفانه و فحاشی هایشان کاملن شناخته شده اند.

۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

بریده هایی از روزنامه اطلاعات سال 1358

امام خمینی: 15 هزار نفر ملت مظلوم ما در 15 خرداد به خاک و خون کشیده شده اند.
آیت اله لاهوتی: انقلاب ایران با خون 76311 شهید به ثمر رسید.
امام: ایران را خراب کردند و رفتند.
امام خمینی:به جای زیارت مکه و مدینه و عتبات, ایران را آباد کنید. درباره ی قانون اساسی تصمیم نهایی با ملت است.
امام: اگر من هم پایم را کج گذاشتم, ملت بگوید.
امام: اختناق دفن شده و دیگر بازنخواهد گشت.
امام: تحصیل و معالجه ی بیماران رایگان خواهد شد.
امام: مطبوعات باید آنچه را ملت می خواهند بنویسد.
رضا براهنی: چرا به من اجازه نمی دهید در تلویزیون ظاهر شوم و پشتیبانی خود را از انقلاب ایران اعلام کنم.
بنی صدر: سانسور, خطرناک ترین خطرها ...
قانون اساسی: اعمال هر نوع شکنجه ممنوع)!(
حسن صدر: نویسندگان قانون اساسی چهره از ما پوشیده اند. چرا؟
مجاهدین خلق: حضور نمایندگان همه گروه ها در مجلس موسسان ضروری است.
شریعتمداری: برای مراجع قبول پست دولتی صلاح نیست. صادق روحانی: روحانیت باید حق وتو داشته باشد.
خلخالی(رهبر فدائیان اسلام): فدائیان اسلام برای ترور شاه مخلوع به مکزیکو رفته اند.
استقبال وسیع احزاب و جمعیت ها از دعوت آیت اله طالقانی.
ده ها هزار نفر بر مزار شهدای سی تیر فاتحه خواندند.
امام: یک روز فاتحه دشمنان توطئه گر را می خوانیم, نهضت به قوت خود باقی است.
مکارم شیرازی: دیکتاتوری خشن در راه است.





















۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه

نمی دانم چرا شاهپور بد است اما شاه محمد خوب؟!

دوستی رفته بود ثبت احوال برای نورسیده اش شناسنامه بگیرد. گفت در آنجا فهرستی از نام های ممنوع هست که مهم ترین آن نام هایی است که با واژه ی "شاه" یا "شه" آغاز شده باشند. چیزی که فوری به ذهنم رسید نام و القاب امام زاده های ریز و درشتی بود که در جای جای این مرز و بوم, گنبد و بارگاه و گاه دفتر و دستکی برای خود دارند. امام زاده هایی که در نگاه نخست هویت نامعلومی هم دارند. اما با این حال مردم به آنها پول می دهند و دخیل می بندند.
بسیاری از این زیارت گاه ها با پیشاوند "شاه" خوانده می شوند. همچنین اینان به اصطلاح از نوادگان امامان و طبیعتن عرب هستند. آنگاه این پیشاوندی که در میان پارسی زبانان رواج داشته و دارد, برای این زیارت گاه ها نه تنها مجاز بلکه مایه ی مباهات نیز هست, اما برای خود ایرانیان ممنوع است! امام زاده هایی چون شاه عبدالعظیم, شاه چراغ, شاه احمد, شاه محمد, شاه محمود, و ... که با اندکی زحمت جستجو در اینترنت برای کسانی که ناآشنایند قابل دسترسی است.
افزون بر این کسانی که سری به دسته های عزاداری زده باشند گاه و بیگاه نوحه هایی شنیده اند که در آن از شاه دین, شاه عربستان, وزیر شه خوبان, یا مداحی هایی درباره ی شاه خراسان و از این دست شنیده اند. به نظر می آید که اینها همه از برداشت مثبتی ریشه می گیرد که حتا حاکمیت جور و فساد از واژه ی شاه دارد؛ و می خواهد برای عظمت بخشیدن به مفاهیم خود از آن بهره گیرد. اما چون نمی خواهد یاد شاهان و شهسواران ایرانی در بین مردم به یادگار بماند, آن را در گزینش نام ها ممنوع کرده است.
نمی دانم این را از حماقت های رژیم آخوندی بدانم یا از کثافت کاری و ویران گری های فرهنگی آن. البته از رژیمی که "جمهوریت" و "اسلامیت" را به زور به هم می چسباند, چنین انتظاری هم می رود.

امام زاده بیژن

شاه عبدالعظیم

شاه چراغ


۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

نیرنگ انقلاب

نیرنگ
معمولن کوران هر انقلابی چنان جوی را فراهم می کند که گول زن و گول خور خود نمی دانند چه می گویند و چه می کنند. انقلاب 1357 نیز از این گفتارها و رفتارهای کور بی نصیب نبود. در زمانی که شور انقلابی شعور را از همه کس و همه گروه گرفته بود, شاید تعداد انگشت شماری افراد عاقل پیدا می شدند که معنی شعارها را بدانند و بفهمند که چه راهی را در پیش گرفته اند. تقریبن همه ی افراد باشعور و بی شعور آنچنان محو قدسیت دروغین ملاها بودند که حتا شاید لحظه ای به این نمی اندیشیدند که آیا جمهوریت با اسلام و یا هر دین دیگری سازگار است؟! آیا شعارهای سیاسی و اقتصادی که هیچ مبنای عقلانی نداشت, در جامعه ی قرن 20 و 21 شدنی است؟!
ای کاش انقلابیون ما پیش از خیزش انقلابی خود بیش تر روی فرهنگ و درایت خود و بعد روی فرهنگ و شعور پیروان کار می کردند. 

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

نه تنها از مجاهدین بلکه از هر مخالف دیگر حمایت می کنم

من به عنوان عضوی از مخالفین حاکمیت از مجاهدین, سلطنت طلب, اصلاح طلب حکومتی و غیر حکومتی و هر شخص و گروهی که هدفش براندازی رژیم خونخوار آخوندی است حمایت می کنم. مهم نیست که در گذشته چه روی داده؛ آنچه اهمیت دارد این است که ملت ایران در چنگ استبداد آخوندی هر روز دچار بلا و مصیبت است. هر لحظه نفس کشیدن در فضای حکومت آخوندی توهین و تحقیری به شخصیت هر ایرانی است. هر روز سرمایه های مادی و معنوی این مملکت خرج کثافت کاری های رژیم می شود. وقتی می بینیم رژیم در شرایط بحران حتا دعواهای زرگری خود را کنار گذاشته و با چوب و چماق بر سر ملت می کوبد, ما چرا نباید اختلافات بی اهمیت را کنار گذاریم.  ممکن است افرادی به دوره ی جنگ هشت ساله اشاره کنند که مجاهدین در عراق به سر برده اند.  به نظر من اگر گناهی هم به گردن داشته باشند از چنان اهمیتی برخوردار نیست که نقش مبارزاتی شان را نادیده بگیریم. اگرچه بسیاری افراد در قالب سوگیری های شخصی و جناحی خود ممکن است به داوری بنشینند. 

تجربه و سابقه مبارزاتی احزاب و گروه های مخالف برای پیروزی مردم می تواند بسیار کارساز باشد. من از شیوه های کارآمد اشخاص و گروه ها حمایت می کنم به خصوص شیوه هایی که از جنس رفتارهای رژیم باشد. آنچه اهمیت دارد نابودی حاکمیت وحشی و سرکوبگر خ.ر. است و به نظر من مهم ترین حرکت برای رسیدن به این هدف اتحاد نیروهای مخالف است. 

اگر به همین حاکمیت سراسر فساد و جنایت نگاه کنیم می بینیم در هر شرایط بحرانی همه ی اختلاف سلیقه هایش را نیز به کناری می نهد. محسن رضایی لجن مال شدنش توسط ا.ن. را بی خیال شد. روح الامینی کشته شدن فرزندش زیر شکنجه ی جلادان خ.ر. را نادیده گرفت. مراجع تقلید هر گونه جنایت و تجاوزی را به نوامیس مسلمین دیدند و خم به ابرو نیاوردند و ... و هاشمی هم به طریق اولی. و توجیه همه حفظ نظام و مصالح آن است.

اما از سوی مقابل برخی از مدافعین دمکراسی و اصلاحات عادت دارند در تمام رفتارها و گفتارهای این و آن ریز شوند تا دیگران را فقط به باد انتقاد بگیرند.  من این انتقادها را چیزی جز انحراف رفتن نمی بینم. طبیعی است که حضور برخی عوامل نفوذی رژیم هم این موضوع را تشدید می کند. اگر این روند درست است پس مدام باید نشست و مثلن به کسانی که در نشست ها و تظاهرات خارج از کشور با پرچم بدون نشانه ظاهر می شوند نیز خرده گرفت. کسانی که به عنوان تحلیل گر با رسانه های مختلف مصاحبه می کنند و در عمل نقش سخنگوی رژیم را بازی می کنند. رسانه هایی که در زمان جان دادن مردم در خیابان ها دغدغه ی میل جنسی خانم ها و توان جنسی آقایان امانشان را بریده بود. و بسیاری حرف ها و رفتارهای دیگری که تنها گویای نگرش و رفتار شخصی آنان است .. همه را باید به باد انتقاد گرفت و مدام به پای این و آن پیچید. در حال حاضر هر کس با هر مرام و مسلکی و به هر شکل کارآمدی در راه ویرانی رژیم جرم و جنایت گام بردارد کارش ستودنی و قابل پشتیبانی است. زنده باد اتحاد همه ی نیروهای مخالف. نابود باد ج.ا.

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

خورشید هفت بار با علی سخن گفت

خورشید هفت بار با علی سخن گفت
چند نمونه از میزان درک و شناخت بوزینگان وقاحت (ولایت) از بزرگان و اسوه هایشان را در اینجا می خوانیم. در کتابی به نام کرامات امام علی نوشته ی عباس عزیزی چاپ 1389 از ناشر صلوه, نویسنده 320 داستان از کرامات و رفتارهای محیرالعقول امام اول شیعیان را ذکر کرده است. در این که این داستان سرایی ها چیزی جز همان خرافه هایی که رژیم آخوندی به انتشارشان همت مضاعف گماشته است شکی نیست, اما نکته اینجاست که تقریبن همه ی اراذل و اوباشی که در خدمت خ.ر. و ا.ن. چماق به دست گرفته و به سرکوب مردم مشغولند, عقل و شعور خود را دربست تعطیل کرده و گوش به این اراجیفی می دهند که جز اوج حماقت چیزی به آدمیزاد نمی بخشد.
فرض می کنیم که پیامبر اسلام نگفته "من هم بشری هستم مانند شما" و این را هم نگفته که "من از غیب خبر ندارم". همچنین فرض می کنیم که پیامبر از امام اول و به قول شیعیان از وصی و جانشین خود پایین تر است, و علی انسانی است خارق العاده و دارای ویژگی های خاصی که هیچ مانندی نداشته و ندارد. اما کسانی که در رکاب او بودند و کسانی که دشمن و در برابر وی بودند و نیز کسانی که تظاهر به ایمان می کردند, همگی انسان و بعضا صاحب عقل و شعور هم بودند. از جمله ابوبکر و عمر که از بزرگان اسلام و مسلمانان بودند. آیا نباید جلوی وی سجده می کردند و او را به پیشوایی می پذیرفتند؟ با داشتن توان تبدیل سنگ به طلا چرا باید اصحاب صفه ای در کنار محمد و علی باشد؟ چرا عقیل (برادر علی) باید گدایی کند؟ آیا با دیدن و شنیدن این همه کرامات و معجزه (که پیامبر نیز خود انکار می کرد) نباید پی به حقانیت وی برده و خلافت را به او بدهند.چرا که این گونه کارهای غیرممکن از عهده ی کریس آنجل و دیوید کاپرفیلد هم ساخته نیست.
بیش از صد سال پیش میزرا آقاخان کرمانی درباره ی بحارالانوار شیخ مجلسی نوشت که برای ویرانی یک جامعه کافی است چند جلد از این کتاب را در آنجا منتشر کرد؛ دیگر نیازی به هیچ بمب و سلاح دیگری نیست. اما هنوز هم شاهد چاپ و انتشار کتاب هایی به مراتب بدتر و در سطح وسیع تر از این دست هستیم, تا آنجا که حتا خود رژیم مجبور شد به گفته ی رسانه ی میلی حدود 1000 نسخه از این قبیل کتاب های خرافه و افسانه را از نمایشگاه کتاب امسال (1390) جمع کند.
هر چند گاه کتاب جدیدی از این دست چاپ و منتشر می شود. اگر چه عمدتن در مساجد و جاهای اجتماع طرفداران حکومت ولایی منتشر می شود, اما اگر درصد کوچکی را هم مخاطب و باورند بیابد, اثر تصاعدی خود را در دراز مدت می گذارد. طرفه این که رسانه هایی چون صداوسیما نیز تقویت کننده ی این خرافه ها نیز هستند. از سوی دیگر نباید از هزینه هایی که در این راه پرداخت می شود غافل بود. سرمایه هایی که باید در راه آموزش و پرورش ملت خرج شود, در راه ویرانی فرهنگ و اندیشه و به سخره گرفتن شعور انسان هزینه می شود.

خورشید هفت بار با علی سخن گفت

تبدیل سنگ به طلا



ظهور چشمه ی آب



گفتگوی افعی با علی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

گامی دیگر در راستای عربی کردن فرهنگ ایران


این هم یکی دیگر از نمادهای عربی سازی نظام در فرهنگ ایران.
تلاش های حاکمیت در راستای ویرانی فرهنگ و اندیشه ی ایرانی پیشینه ای به اندازه ی طول عمر آن دارد. می توان نشانه های آن را در هر زمینه ای دید. ضرب تاریخ قمری در پشت سکه ی 5000 ریالی نمونه ای دیگر از این دست است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

جنبش سبز و مرزبندی ها

زیبایی و ظرفیت قوی جنبش سبز, متکثر بودن آن بود. در ابتدا از هر قشر و طبقه ای, زن و مرد برای گرفتن حق خود به جنبش پیوستند و آن حماسه ی بزرگ را آفریدند. رفتار متمدنانه و دمکراسی خواهانه همه ی اشخاص و گروه ها, از راست گراترین تا چپ گراترین, قابل ستایش است. اما متاسفانه هدف مند یا غیرهدف مند, کسانی ساز جدایی می زنند. دسته بندی کردن جنبش نه تنها هیچ خواسته ای از افراد و گروه ها را برآورده نمی کند بلکه ضربه ی مهلکی را بر آن وارد می کند.
به یاد دارم درست از زمانی که کسانی از بدنه و حتا سران جنبش مرزبندی ها را شروع کردند, حرکت های اعتراضی کم رنگ تر شد. این درست و طبیعی است که واکنش خشن حاکمیت ریزش اعتراضات را موجب می شود, اما با آن شور و التهابی که در دادخواهی مردم وجود داشت اگر یکپارچگی جنبش به همراه برنامه ریزی ادامه می یافت, شاید تا به حال به نتیجه ی چشم گیری رسیده بودیم.
زمانی که جنازه که نه, تن سالم و قوی میت بالای سر همه  چون گرگ به کمین نشسته, این و آن به دنبال مرزبندی, تقسیم غنائم و تسویه حساب های شخصی و غیرشخصی اند. این که نشد جنبش! بی منطقی ترین تفکر مانند این نشنیدم که برخی به این دلیل ریزش کردند چون پای مجاهدین یا گروه های دیگر در میان است. انگار که همه ی معترضین باید اول ثابت کنند که به هیچ کس و گروهی وابسته نیستند, بعد چماق ولایت را به جرم حرف زیادی بخورند. مگر غیر از این است که برای نابود کردن هر جریانی کوچک ترین برچسبی کافی است, و چه بهتر از مجاهد, سلطنت طلب, بهایی و به طور کل ضد انقلاب.
سی سال است که حکومت با فریب های همیشگی خود همه را به انحراف کشانده و هنوز هم می کشاند. متاسفانه ما غافلیم. اگر چه من فکر می کنم این سوگیری های بی منطق, زبان گویای حکومت مطلقه است, اما هستند کسانی که از روی ناآگاهی در این راه گام می نهند. مردمی که با هر تفکر و مرامی در کنار هم داد دمکراسی می زنند, نشانه ای از متکثر بودن و هم رایی آنان در احقاق حق است. از سوی دیگر نشانه ی آن است که تعداد کسانی که در دایره ی ولایت مدار می گنجند بسیار اندک اند. ما که می دانیم تبعیض در جامعه ی ولایی از هر نظامی بیش تر است, بنابراین اشتباه بزرگی است که با خوردن برچسب های گوناگون قافیه را ببازیم و به جای همراهی در پی کینه توزی های درون گروهی و برون گروهی باشیم.
تقریبن همه ی اشخاص و احزاب در مقاطع گوناگون اشتباهات بزرگی در پرونده های خود دارند. این مهم نیست. مهم این است که از آن ها برای ساختن آینده درس گرفت. ما ایرانی ها مشکل بزرگ تری نسبت به عرب ها داریم. و آن خودبزرگ بینی و غرور بی جایی است که در رگ و خون مان ریشه دوانیده. به جای عمل کردن, ببیش تر حرف می زنیم. بیش از آنکه به حرف و استدلال دیگران گوش دهیم و منصف باشیم, فقط بر درستی ادعای خود پای می فشاریم. همه را پایین تر و خود را برتر می بینیم اما پای کار کردن که به میان می آید حاضر نیستیم قدمی برداریم. همه را محکوم می کنیم اما نمی خواهیم اشتباهات خود را بپذیریم. اگرچه واکاوی جنبش و نقاط ضعف و قوت آن مفصل تر از این هاست و کسانی هم در این باره گفته و نوشته اند, اما آنچه که در این جا به نظرم آمد خواستم کوتاه بنویسم.
اگر این روش غلطی که در فرهنگ ما ریشه زده درست نشود, فاتحه ی این جنبش و اگر دفعه ی بعدی هم باشد, همه ی جنبش ها را باید خواند.

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

تایید کشتار در اشرف, تایید استبداد

روی سخنم با حکومتی ها نیست, چرا که با حمایت خود از حاکمیت به هر دلیل, مخالفت خود را با حقوق انسانی برای همه, نشان داده اند. از کسانی که خود را مدافع و مبارز آزادی و دمکراسی معرفی می کنند در شگفتم که وقتی پای عمل به میان می آید حاضر نیستند لحظه ای آن هم در فضای سایبر که کمترین زحمت و هزینه را دارد, در کنار اپوزیسیونی دیگر قرار گیرند؛ آن هم گروهی که بیش از نیم قرن سابقه ی تشکیلاتی و مبارزاتی داشته و در سخت ترین دوره ها از موجودیت و هدف خود دفاع کرده اند. واقعیت این است که بسیاری از ما هنوز به ظرفیت دمکراسی و رعایت حقوق بشر نرسیده ایم. بنیادگرایی به شکل دینی و غیر آن, چنان در این فرهنگ و مرزوبوم ریشه دوانیده که چنین افرادی که داعیه ی جامعه ی مدنی دارند, هنوز نتوانسته اند کلامی بر خلاف اندیشه های خود را بشنوند حتا اگر تنها یک خبر و یا گزارش باشد.
این برخی افراد به ظاهر روشنفکر و طرفدار حقوق بشر چنان به بافته های ذهنی خود مشغولند که فراموش می کنند دست کم سی سال در جامعه ی تک صدایی, هیچ نوا و زمزمه ای غیر از فریادهای کینه ورزانه و مخرب حاکمیتی این چنین را نشنیده اند. طبیعی است که بیش تر بافته ها و استناد این افراد براساس اطلاعات نادرستی است که از سوی رسانه ی میلی پخش شده است. تا جایی که حتا از بسیاری افراد تحصیل کرده هنوز واژه ی منافق را برای مجاهدین خلق می شنویم, در صورتی که هر انسان با شعور و منصفی می تواند بفهمد که این نظام بود که از ابتدا بر نفاق و دروغ بنیان گذاشته شد و هنوز هم همان گونه که در دو سال گذشته جهانیان دیدند از هر گونه ابراز نفاق و دروغ ابایی ندارد.


کسی که حتا حق نفس کشیدن را برای اعضای بزرگ ترین و قوی ترین تشکیلات دگر اندیش, قائل نیست به هیچ رو نمی تواند فرد دمکراتی باشد. این آدم در صورت وصل به حاکمیت حتمن شمشیر برنده تری خواهد داشت. متاسفانه ما بیش تر دمکراسی و جامعه ی مدنی را در کلام شنیده و تعبیر کرده ایم, آن را بزک می کنیم و به طرف داری آن مباهات می کنیم. به جز دوره ی کوتاهی که کشور ما آن هم به همراه هرج ومرج و بی ثباتی به چشم دیده, هیچ یک تجربه ای نداریم. چنین شرایطی, موقعیت هایی را پیش می آورد تا افراد ماهیت اندیشه و رفتار خود را در کنار شعارهایشان به نمایش بگذارند.
من بر این باورم تا زمانی که فرهنگ و اندیشه ی ما درست نشود دمکراسی و جامعه ی مدنی, سرابی بیش نخواهد بود. تا زمانی که کم ترین حق را برای دیگران ارج نگذاریم, حقوق بشر را به تمسخر کشیده ایم. تا زمانی که خرد جستجوگر را جایگزین اندیشه های قالبی نکنیم, تنها خود را با واژه های دهن پر کن فریفته ایم. تا زمانی که تحمل شنیدن نظر دیگران را نداریم و تا زمانی که خوبی ها را در کنار بدی ها ارزیابی نکنیم, نمی توانیم خود و نظر خود را بر حق بدانیم.
بسیاری داستان مشروطه را نمی دانند و یا فراموش کردند, بسیاری 28 مرداد و مصدق را فراموش کرده اند, روند شکل گیری انقلاب و نقش اشخاص و احزاب را یا نمی دانند یا فراموش کرده اند, کشتار دهه  60 را فراموش کرده اند, جنگ ویران گر و دست اندرکاران آن را فراموش کرده اند, بسیاری جنبش هایی چون 18 تیر,  قتل های زنجیره ای و افشاگری هایی که درباره ی آن شد را فراموش کرده اند, بسیاری چندوچون به قدرت رسیدن احمدی نژاد را در دور اول و دوم , و حتا خروش ملت در دوسال گذشته, بگیروببند و کهریزک و اعدام زندان و شکنجه و غیره را فراموش کرده اند. انگار کسی کاری نکرد. آیا برخی که کم هم نیستند این قدر بی عار و بی درد شده اند؟
اما از سوی دیگر نام مجاهد که به میان می آید, سراسر وجودش را کینه و نفرت پر می کند! چرا؟ هر چه فکر می کنم به این نتیجه می رسم که اگر شخص مخالف آدم عاقل و فهمیده ای باشد حتمن تحت تاثیر تبلیغات رسانه ی میلی است, وگرنه چرا در زمینه های دیگر واکنشی این چنین نمی بینیم. بی شک روایت های رسانه ای که با مهارت ساخته و پخش شده است در طول سال های پس از انقلاب اثر خود را گذاشته است. این افراد کینه ی همکاری با صدام را با تمام وجود حفظ کرده اند, اما همدستی حاکمیت با امریکا (شیطان بزرگ) را در ابتدای انقلاب نادیده گرفته اند. تعاملات با روسیه و چین را نمی بینند. (شعار نه شرقی نه غربی!) کشتار جوانان در دهه ی 60 را نمی خواهند به یاد بیاورند, صدها هزار کشته و مجروح و داغدیده ی جنگ هشت ساله (البته پس از پذیرش قطعنامه از سوی عراق) و عوامل آن را نمی خواهند ببینند اما کینه ی مجاهدین را در دل می پرورانند. غارت و چپاول ثروت ملی به هر شکل در نظر ایشان اهمیتی ندارد, اما حضور مجاهدین در عراق برایشان بزرگ ترین خیانت شده, در صورتی که ذخایر ملی ما همواره در خدمت تروریست های لبنان و فلسطین و غیره بوده است. شمش های طلایی که سر از ترکیه درآورد, سرمایه هایی که در کشورهای عربی و غیره از مملکت خارج می شود و همه جور چپاولی که از سوی رژیم شده, این ها خیانت نیست!
افراد و گروه های بسیاری بوده و هستند که خیانت کار از آب در آمده اند. هنوز هم بسیاری در داخل و خارج منتظر فرصت اند تا بتوانند به حاکمیت وصل شوند. نه برای جنبش و نه مردم هم ارزشی قایل نیستند. اما این طور که علیه مجاهدین موضع گیری می شود با آنان محالفت نمی شود!
به هر حال من طرفدار اتحاد و یکپارچگی ام. در غیر این صورت به خواسته ی دشمن مشترک عمل کرده ایم.
اگرچه کشور ما جامعه ی استبدادزده ای را در خود جای داده است, اما خوش بختانه به لطف رسانه های گوناگون, کسی که جویای حقیقت باشد نمی تواند از اخبار حقایق و واقعیت ها بی نصیب بماند.

۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

پیوند سبزجامگان و سرخ جامگان

دو عکس زیر نمایی از درون بالاترین بخش قلعه ی بابک است. سردری که جنبش سبز روی آن نوشته شده, احتمالن انبار غله ی مبارزان پاکدین بوده است. این دژ سربلند در کلیبر همچنان میعادگاه آزادی خواهان و مهین دوستان ایرانی است. اگرچه او از این مرز و بوم برخاسته, اما نه تنها وی بلکه همه ی انسان های بزرگ, به همه ی بشریت تعلق دارند. جنبش او که از دل پاک و ستم دیده ی مردم برخاسته بود, نمونه ای با شکوه از مبارزه ی دادخواهانه است.



بی شک این دلاور مرد ایرانی الگوی مبارزه و آزادی خواهی است.

از عظمت این بزرگ مرد همین بس که به هیچ روی در برابر ستم سر فرود نیاورد و در طول 22 سال مبارزه ی بی امان, طولانی ترین و پر افتخارترین دوران مبارزه علیه ستم را برای ایرانیان آزاده به یادگار گذاشت.

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

خطر غرق شدن


رودخانه ای که در زیر می بینید بین راه یاسوج - گچساران واقع شده. این عکس ها روز اول فروردین رودخانه را نشان می دهد. حالا چه زمانی و در چه فصلی از سال خطر غرق شدن شناگران را تهدید می کند خدا می داند.
اما به هر حال باید مواظب شکسته شدن دست و پا باشیم.


۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

اختلاف به جای اتحاد

معروف این است که در صورت وجود یک دشمن خارجی, کینه توزی ها جای خود را به همبستگی داده تا پس از رهایی از شر دشمن مشترک و در صورت لزوم, به نقادی یک دیگر پرداخت. متاسفانه در این مملکت انگار این قاعده هم مصداق ندارد.
مدتی است که لینک های خصمانه ای علیه مجاهدین در بالاترین ارسال می شود. تقریبن در همه ی این لینک ها بوی کینه توزی به شکل های مختلف به مشام می رسد. بدون این که بخواهم جانبداری خاصی داشته باشم, بر این باورم که فرستادن این گونه نوشته ها و تایید آن از سوی بقیه ی کاربران چیزی جز کاشتن کینه ای مضاعف و ایجاد تفرقه نتیجه ای نخواهد داشت. ادبیاتی که اغلب به کار می رود, احمد خاتمی و احمدی نژاد و امثال آنان را به یاد می آورد. انگار که این کلمات از دهان سخنگوی نظام بیرون می آید. گویندگان و نویسندگان این گونه موضع گیری ها, اگر نگوییم وابسته به حاکمیت اند, اما دست کم حرف دل حاکمیت را می زنند. چرا که اثر تبلیغات و تخریب این و آن از سوی رژیم را در این جا می توان دید.
من بر این باورم که اگر کسی انتقادی دارد با دلیل و رعایت انصاف مطرح کند, نه این که در سایه ی تبلیغات حکومتی و بدون توجه به شرایط زمان و مکان شروع به توهین و ابراز انزجار کند. مجاهدین اگر از بین رفتنی بودند در طول 30 سال گذشته و در زیر فشارهای فراوان و گوناگون نابود می شدند. بنابراین مخالفین چه بخواهند و چه نخواهند باید با پذیرش نه تنها ایشان بلکه هر مخالف دیگر با هر مرام و مسلکی مسیر مشترک آزادی و دمکراسی خواهی را در پیش گیرند.
به نظر من کوشندگانی که در پی آزادی و دمکراتیک شدن مملکت اند, باید از تجربه های کافی گذشته استفاده کرده و به جای برخورد احساسی و طرد این و آن ظرفیت خود را بالا برده و همبستگی را محور رفتارهای خود قرار دهند. تقریبن همه ی مخالفین مجاهدین ریشه ی کینه ی خود را در دوران جنگ با عراق می یابند. چیزی که می خواهم بگویم نه این که در تایید رفتار مجاهدین باشد (که حتما برای خود دلایلی دارند), بلکه می خواهم یادآوری کنم که اگر در این میان خیانتی صورت گرفته است, از بالاترین مسئولین حکومتی تا پایین ترین آنان نقش موثر و اول را دارشته و دارند. همه می دانند که پس از پذیرش قطعنامه حکومت ج.ا. نقش تجاوزگر را داشت. میلیاردها دلار هزینه, صدها هزار کشته و مجروح و مفقودالاثر و ده ها بدبختی و مصیبت به بار آمده و تا سال ها باید تاوان آن را ملت بدهند, بر گردن کیست؟ آیا جز این است که حاکمیت از ریز تا درشت در این مصیبت مسئولند؟
در دهه ی 60 آقایان اصلاح طلب داخلی و خارجی یا مسئول مستقیم کشتار و خفقان و تثبیت استبداد بودند و یا سکوت کردند؛ که در هر دو حالت مقصر و مجرمند. اگر به جای همکاری و حل شدن در ظلم ظالم به معنرضین می پیوستند چه بسا این قدر هزینه ی جانی و مالی بر این مرز و بوم وارد نمی شد. هاشمی, موسوی, کروبی, خاتمی, و ... و حتا بسیاری از اصلاح طلبان امروز و یاران ظالم دیروز که خارج نشین شده اند, همگی شعار اصلاحات سر می دهند (البته با تعریف های متفاوت).
خب با این وضعیت اگر قرار باشد افراد را با جرم گذشته ی آنان به ترازو گذاشت بی شک آقایان تندرو, محافظه کار و اصلاح طلب داخلی و خارجی متهمین ردیف اول اند. باید همه را با نفرت نگریست. تقریبن همه ی تیره روزی این ملت بر گردن آنان است. با این نگرش, باید فاتحه ی جنبش را خواند. اگرچه شروع این جنبش بیشتر رنگ و بوی اصلاح طلب حکومتی داشت, اما همه شاهد بوده ایم که رفته رفته هم ماهیت آن و هم ظاهرش رو به دگرگونی نهاد. این, چیزی نیست مگر متکثر بودن آن. و خوبی یک جنبش و رفتار دمکراتیک تکثر گرایی آن است, در غیر این صورت در خوش بینانه ترین حالت به استبدادی چون شرایط کنونی و چه بسا بدتر منجر خواهد شد.
من بر این باورم که از چپ گراترین افراد و گروه ها تا راست گراترین آنان, به خصوص در سال های آغازین انقلاب اشتباهات فراوانی داشتند. هنوز هم هستند کسانی که نه تنها به اشتباهات خود اعتراف نمی کنند, بلکه بر درستی رفتار گذشته ی خود پای می فشارند. اما این دلیل نمی شود که همه را منفور دانست, مگر آن که بخواهند ضربه ای بر آزادی و دمکراسی خواهی جنبش مردمی وارد کنند.
بنابراین به نظر من باید این موضع گیری های کینه توزانه در برابر یک دیگر را به کناری نهاد و در کنار رفتارهای درست آزادی خواهی, ظرفیت خود را برای رسیدن به سیستمی متکثر, تقویت کنیم.